معنی اهل سرگرمی
لغت نامه دهخدا
سرگرمی. [س َ گ َ] (حامص مرکب) اشتغال: مایه ٔ سرگرمی. اسباب سرگرمی.
حل جدول
فرهنگ معین
(~. گَ) (اِ.) آن چه موجب مشغولیت و تفریح باشد.
فرهنگ عمید
اشتغال، توجه،
کاری که شخص را مشغول سازد،
(اسم) آنچه سبب وقتگذرانی و تفریح باشد از انواع بازی، ورزش، سینما، و تئاتر،
مترادف و متضاد زبان فارسی
اشتغال، تفریح، تفنن، مشغله، مشغولیت
فارسی به عربی
استجمام، انحراف، ترفیه، تسلیه، ریاضه، لعبه، مرح، هوایه
فارسی به ایتالیایی
فرهنگ فارسی هوشیار
سر گرم بودن، آنچه موجب مشغولیت و تفریح باشد از قبیل انواع بازی قصه گویی شعبده بازی و غیره.
فارسی به آلمانی
Beherzt, Hobby (n), Liebhaber (m), Liebhaberei (f), Spiel (n), Steckenpferd (m), Wild (n), Wildbret (n), Unterhaltung
معادل ابجد
566